بهترین کارآگاهان
بهترین کارآگاهان

بهترین کارآگاهان جهان واقعی

داستان‌های کارآگاهی از حداقل قرن 19ام بخشی از تخیل ما بوده است. اگرچه شواهدی از داستان‌های شبیه به کارآگاهی از چین قرن 18ام وجود دارد، اولین داستان‌های واقعی کارآگاهی توسط ادگار آلن پو نوشته شده‌اند که کارآگاه غریب‌وغریب پاریسی او C. Auguste Dupin پیش‌درآمد شرلوک هولمز بود. در پی ویژگی‌های پو، داستان‌گویانی با درجات مختلف شایستگی آمدند، و مدت کوتاهی بعد، رمان‌های کامل کارآگاهی در سراسر جهان فروخته می‌شدند.



اما، همان‌طور که ضرب‌المثلی می‌گوید: “حقیقت عجیب‌تر از داستان است.” در طول تاریخ، کارآگاهان واقعی اعمال شگفت‌انگیز کارآگاهی انجام داده‌اند که با هرگونه استعدادهای داستانی رقابت می‌کند. این 10 کارآگاه عموم مردم را با توانایی‌ها و شخصیت‌های بزرگ‌تر از زندگی واقعی خود شگفت‌زده کردند، و آنها همچنین در برخی از مهم‌ترین پرونده‌های دوره‌های مربوطه خود درگیر بودند.



10. ایزی اینشتین و مو اسمیت

ایزی اینشتین و مو اسمیت

ایزیدور “ایزی” اینشتین و مو اسمیت دو مرد میانسال از لوئر ایست ساید نیویورک بودند که موفق شدند 4932 مجرم را دستگیر کنند، تقریباً پنج میلیون بطری مشروبات الکلی غیرقانونی ضبط کنند و نرخ محکومیت 95 درصدی را از 1920 تا 1925 به دست آورند. قبل از اینکه مشهورترین کارآگاهان الکل عصر خود شوند، اینشتین مهاجر اتریشی دستفروش خیابانی و کارمند پست بود در حالی که اسمیت صاحب یک فروشگاه سیگار بود. وقتی این دو نفر اولین بار برای کار در اداره منع الکل با دریافت 40 دلار در هفته درخواست دادند، مأموران G-men تحت تأثیر قرار نگرفتند. اما در نهایت به نحوی اینشتین و اسمیت موفق شدند مافوق‌های خود را متقاعد کنند که تبهکاران هرگز به دو مرد چاق و معمولی به عنوان مأموران مخفی مشکوک نمی‌شوند.

اینشتین و اسمیت، مانند شرلوک هولمز قبل از آنها، به خاطر توانایی عالیشان در طراحی لباس مبدلی که واقعاً کار می‌کرد شناخته شده بودند. گاهی اوقات این دو نفر موفق می‌شدند با وجود آنکه عکسشان بر روی دیوار بیشتر مشروب فروشی‌ها آویزان بود، در معرض دید پنهان شوند. در نهایت، آنچه که باعث شکست حرفه‌ای ایزی و مو شد، مجرمان نبودند بلکه همکاران خودشان بودند که روز به روز حسادت بیشتری نسبت به موفقیت آندو پیدا می‌کردند.

برخلاف کارآگاهان داستانی، اینشتین و اسمیت نوابغ عصبی نبودند که به دانش گسترده خود تکیه می‌کردند. عمدتاً این دو نفر به خاطر تمایلشان به کار کردن ساعات طولانی و آشنایی بومیشان با زندگی در نیویورک، کارآگاهان موفقی شدند. اینشتین همچنین به زبان‌های مختلف از جمله ییدیش، آلمانی، لهستانی، مجاری و حتی چینی مسلط بود که هنگام نیاز می‌توانست با مظنونان و شاهدان ارتباط برقرار کند.

9. دیو توسچی

دیو توسچی

به عنوان الهام‌بخش احتمالی هر دو کارآگاه هری کالاهان معروف به «هری کثیف» و نقش استیو مک‌کوئین به عنوان سروان فرانک بولیت در فیلم «بولیت» ساخته 1968 مطرح می‌شود، مردی که می‌تواند این ادعا را داشته باشد، دیو توسچی است که از سال 1952 تا 1983 به عنوان بازرس در پلیس سانفرانسیسکو خدمت کرده است. در زمان حضور توسچی در سانفرانسیسکو، او به خاطر پوشیدن لباس‌های خوب، دقت، استفاده از تپانچه سریع‌الانتقال اختصاصی و خوردن مداوم بیسکویت حیوانی شناخته می‌شد. او همچنین به عنوان یکی از کارآگاهان اصلی درگیر در پرونده حل‌نشدهٔ زودیاک قاتل شناخته می‌شد.

از دسامبر 1968 تا اکتبر 1969، زودیاک سانفرانسیسکو و منطقهٔ اطراف خلیج را با یک سری قتل‌های وحشتناک دچار ترس و وحشت کرد. بدتر از آن، قاتل با نامه‌ها یا رمزنگاری‌های عجیب و تهدیدهای متعددی در مورد اقدامات تروریستی که قرار بود کودکان مدرسه را هدف قرار دهد، پلیس و مردم را آزار می‌داد و شکنجه می‌کرد. از سوی خود، توسچی، به همراه سایر اعضای پلیس سانفرانسیسکو، بدون پاداش دستگیری قاتل، برای سال‌ها بی‌امان زودیاک را تعقیب کردند. نزدیک‌ترین چیزی که توسچی به دستگیری زودیاک رسید، تحقیق در مورد آرتور لی آلن بود که توسچی او را «بهترین مظنون» در تمام پرونده خوانده است.

در حالی که توسچی عمدتاً به خاطر نقشش در پرونده زودیاک مشهور است، او همچنین در تحقیق در مورد قتل‌های زبرا که در دهه 1970 مرتکب شده‌اند، درگیر بود که در آن ملی‌گرایان سیاه‌پوست به طور تصادفی افراد سفیدپوست را هدف قرار داده و به قتل رسانده بودند.

8. جانی برودریک

جانی برودریک

اغلب به عنوان “پلیس برادوی” شناخته می‌شد، جانی برودریک از سال 1923 تا 1947 منطقه تئاتر نیویورک را به عنوان عضوی از پلیس نیویورک گشت می‌زد. در زمان خود، برودریک در سراسر شهر به عنوان پلیسی شناخته می‌شد که نباید با او شوخی کرد. شهرت او عمدتاً به خاطر تمایلش به کتک زدن تبهکاران و مظنونان بود، و بسیاری از داستان‌ها درباره “جانی برادوی” او را به عنوان مردی بزرگ‌تر از زندگی واقعی جان‌سخت توصیف می‌کنند که می‌توانست به راحتی کارآگاهان جان‌سخت ایجاد شده توسط نویسندگانی مثل دشیل هامت و ریموند چندلر را شکست دهد.

او در یک خانواده ایرلندی-آمریکایی در منطقه گشهاوس منهتن به دنیا آمد، برودریک پس از خدمت در نیروی دریایی در جنگ جهانی اول به خانه بازگشت و به عنوان یک “کارگر مزدور” مشغول به کار شد. او همچنین به عنوان محافظ شخصی ساموئل گامپرز، بنیان‌گذار فدراسیون کار آمریکا نیز فعالیت کرد. سپس، پس از یک دوره کوتاه به عنوان آتش‌نشان، برودریک در سال 1923 پلیس شد. طی زمان خدمت او، برودریک تبهکار افسانه‌ای نیویورکی جک “پاها” دایموند را کتک زد و او را درون سطل زباله انداخت، و همچنین کار محافظ شخصی قهرمان بوکس سنگین‌وزن جک دمپسی را انجام داد.

علاوه بر کتک زدن “پاها” دایموند، برودریک همچنین به خاطر مقابله با زندانیان مسلح در مرکز بازداشت منهتن معروف و مشهور به تومبز شناخته شده بود. وقتی زندانیان پشت یک دیواره زغال سنگ به منظور دفاع در برابر حمله متقابل پلیس موضع گرفتند، برودریک با شلیک به سمت آنها هجوم برد. حمله جسورانه برودریک احتمالاً چیزی بود که سرانجام مجرمان را به خودکشی واداشت.

اگرچه به خاطر تمایلش به مقابله مستقیم با جرم و جنایت توسط بخش بزرگی از مردم نیویورک دوست داشته می‌شد، برودریک توسط بسیاری از سیاستمداران مورد نفرت بود و اغلب هدف شکایات مدنی در مورد سوءرفتار و خشونت پلیسی قرار می‌گرفت.

7. ویلیام جی. برنز

ویلیام جی. برنز

ویلیام جی. برنز که توسط خود سر آرتور کانن دویل، “شرلوک هولمز آمریکا” لقب گرفته بود، موفق شد از پسر مهاجر ایرلندی در کلمبوس اوهایو به مدیر یک‌زمانه اداره تحقیقات (BOI) تبدیل شود. با این حال، برنز بیشتر به خاطر کارآگاه خصوصی بودنش شناخته شده است، و در حالی که آژانس بین‌المللی کارآگاهی ویلیام جی. برنز را اداره می‌کرد، او رهبری برخی از مشهورترین جرایم اوایل قرن 20 را برعهده گرفت.

در سال 1910، برنز به عنوان یکی از محققان اصلی مسئول حل بمب‌گذاری مرگبار ساختمان لس آنجلس تایمز استخدام شد. این بمب‌گذاری یک نمونه اولیه از تروریسم داخلی بود که 20 نفر را در راه انقلاب کارگری کشت. یک سال بعد، برنز و مأمورانش پس از دنبال کردن مسیری از دینامیت از میان‌غرب تا لس آنجلس، جان جی. و جیمز بی. مک‌نامارا، بمب‌گذاران را دستگیر کردند.

کمتر از یک دهه بعد، برنز دوباره در یک پرونده دیگر تروریسم داخلی درگیر شد. در سال 1920، بمب قدرتمندی در وال استریت منفجر شد که 38 نفر را کشت و حدود 400 نفر را زخمی کرد. برنز به سرعت در صحنه حاضر شد و از هواداران اولیه ایده اینکه حمله توسط کمونیست‌ها انجام شده است، بود. با این حال، پرونده بمب‌گذاری وال استریت به بن‌بست رسید و تا به امروز حل نشده باقی مانده است.

حرکت بعدی برنز فاجعه‌بار توصیف می‌شد، زیرا مدت کوتاهی پس از پذیرفتن نقش مدیر BOI، برنز درگیر بسیاری از رسوایی‌ها شد که یکی از آن‌ها درگیر کردن عواملش برای افترا به سناتور بورتون ک. ویلر از مونتانا بود. در آن زمان، ویلر رئیس کمیته سنا بود که رسوایی دیگ بهاره را بررسی می‌کرد که در آن اعضای دولت هاردینگ زمین‌های دولتی غنی از نفت را به شرکت‌های خصوصی اجاره داده بودند. احتمالاً اعضای درونی دایره رئیس‌جمهور هاردینگ به برنز دستور داده بودند تا اطلاعات تخریبی علیه ویلر جمع‌آوری کند. پس از افشای نقش برنز در کل ماجرا، او مجبور به استعفا از BOI شد. او بقیه عمرش را در فلوریدا به نوشتن داستان‌های کارآگاهی گذراند، در حالی که نظاره‌گر آن بود که جایگزین او، جی. ادگار هوور، BOI را به FBI جدید و مدرن تبدیل کرد.

6. ویلیام جی. فلین

ویلیام جی. فلین

ویلیام جی. فلین و ویلیام جی. برنز هم عصرانی بودند که نه تنها نام و حرف اول نام میانی یکسانی داشتند، بلکه همچنین ظاهری یکسان داشتند. هر دو مرد تنومند با شکم‌های بزرگ و سبیل‌های خوب تراشیده شده‌ای داشتند که هر دو را شبیه رئیس‌جمهور تئودور روزولت می‌کرد. در یک تصادف دیگر، هر دو مرد حرفه‌های اجرای قانون خود را در سرویس مخفی ایالات متحده تحت ریاست جمهوری روزولت آغاز کردند، به عنوان کارآگاهان خصوصی کار کردند، و ریاست دفتر تحقیقات را برعهده گرفتند، با اینکه فلین از ۱۹۱۹-۱۹۲۱ و برنز از ۱۹۲۱-۱۹۲۴ خدمت کردند.

جایی که این دو منحرف می‌شوند، با اهمیت است. برخلاف برنز، فلین چند سالی را به عنوان یک مأمور قانونی حرفه‌ای برای شهر نیویورک کار کرد. در حالی که به عنوان معاون کمیسر پلیس نیویورک کار می‌کرد، فلین به بازسازی دفتر کارآگاهی در امتداد خطوط اسکاتلندیارد و سرویس مخفی کمک کرد. فلین همچنین با نسل اول مافیای آمریکایی مبارزه کرد که در آن زمان تحت فرمانروایی ترسناک جوزپه مورلو بود. در سال ۱۹۱۰، فلین و سایر اعضای دفتر سرویس مخفی در نیویورک مسئول جمع‌آوری مدارکی بودند که منجر به محکومیت مورلو به جعل اسکناس شد.

بعداً، طی جنگ جهانی اول، فلین به عنوان رئیس سرویس مخفی راه‌آهن ایالات متحده کار کرد، شغلی که او را در تماس مستقیم با خرابکاران بالقوه قرار داد. فلین دوباره با برخی از این خرابکاران در سال ۱۹۱۹ روبرو شد، هنگامی که به عنوان یک کارشناس شناخته شده در مورد آنارشیست‌ها، توسط دادستان کل ای. میچل پالمر فراخوانده شد تا “غارت‌های پالمر” مشهور را اجرا کند که به آغاز وحشت قرمز اول کمک کرد.

5. الیس پارکر

همانند ویلیام جی. برنز، الیس پارکر نیز به عنوان “شرلوک هلمز آمریکا” شناخته می‌شد. اما، برخلاف هر دوی برنز و هلمز، پارکر برای حفاظت از یک ملت یا شهر بزرگ خدمت نکرد. به مدت 44 سال، پارکر رئیس بخش کارآگاهی ایالت برلینگتون، نیوجرسی بود، یک ایالت عمدتاً روستایی در دره دلاویر. شاید فکر کنید زندگی به عنوان یک کارآگاه شهر کوچک دور از هیجان باشد، اما طی دوران حرفه‌ای‌اش، پارکر حدود 300 جرم را بررسی کرد که بسیاری از آنها در مطبوعات محلی به عنوان معماهای تقریباً حل‌نشدنی توصیف شده‌اند.

پارکر طی پرونده آدم‌ربایی لیندبرگ به دلیل آدم‌ربایی و شکنجه یک مظنون بی‌گناه، جرمی که باعث شد چندین سال را در زندان فدرال بگذراند، به یک شخصیت بدنام تبدیل شد. بدتر از آن، مردی که پارکر مشکوک بود مرتکب این آدم‌ربایی و قتل فجیع پسر 20 ماهه چارلز لیندبرگ شده، شریک خودش، وکیل ترنتون پل وندل بود. این واقعیت که اعدام برونو هاپتمن، مردی که به قتل چارلز لیندبرگ پسر محکوم شده بود، به دلیل اتهامات پارکر علیه وندل، به مدت 48 ساعت به تعویق افتاد، خود به اندازه کافی مدرک احترام او به عنوان یک محقق است.

پیش از بدنام شدن در سال 1936، پارکر در سراسر ایالات متحده به عنوان یک کارآگاه باهوش اما بومی شناخته می‌شد که اغلب نامه‌های درخواست مشاوره از سایر مأموران اجرای قانون حرفه‌ای دریافت می‌کرد. یک پرونده خاص، مشهور به “پرونده جسد ترش شده” که هنوز امروز به عنوان یک نبوغ استنباطی، پیشگامی در پزشکی قانونی، و کار دقیق کارآگاهی شناخته شده است. این پرونده در 5 اکتبر 1920 آغاز شد، هنگامی که ویلیام (برخی منابع می‌گویند دیوید) پل، یک پیک بانکی برای بانک اعتماد برادوی در کمدن، نیوجرسی، با 42000 دلار چک و 40000 دلار نقد از بانک ملی جیرارد در فیلادلفیا حرکت کرد و هرگز بازنگشت. 11 روز بعد، جسد پل توسط شکارچیان اردک در یک گور کم‌عمق در ایالت برلینگتون پیدا شد. جسد هنوز 42000 دلار چک داشت، اما تمام پول نقد دزدیده شده بود.

در نهایت مشخص شد که پل توسط دو مرد، فرانک جیمز و ری شاک، که دوستان پل و همراهان سرگرم‌کننده‌اش در لالیپاپ اینن، یک بنگالو متعلق به جیمز بودند، کشته شده است. پس از قتل پل برای سرقت از او، آن دو جسد او را در یک جویبار در یک منطقه دورافتاده انداختند. پارکر، که یک عینک متعلق به جیمز را در صحنه جرم پیدا کرده بود، همچنین توجه کرد که جسد پل پایین‌تر از یک کارخانه دباغی پیدا شده‌است، به این معنی که جسد پل برای روزها در آبی غوطه‌ور بوده است که حاوی مقدار زیادی اسید تانیک، یک نگهدارنده قوی، بوده است. بنابراین، جسد پل “ترش شده” بود. وقتی پارکر این شواهد را به جیمز ارائه داد، او شکسته شد و اعتراف کرد.

4. مارسل گیوم

مسلم نیست، اما بسیاری بر این باورند که ژرژ سیمنون شخصیت بازرس پرکار ژول مگره را بر اساس کارآگاه فرانسوی مارسل گیوم الگوبرداری کرده است. گیوم در اصل در استان‌های فرانسه متولد شد، به پاریس نقل مکان کرد و توسط پدرزنش که خود یک افسر پلیس بود، تشویق شد تا افسر پلیس شود. به مدت چندین دهه، گیوم مهارت‌های خود را تقویت کرد و به عنوان یک محقق باقابلیت و باصبر شناخته شد که خیابان‌های پاریس را بهتر از هر کس دیگری می‌شناخت.

یکی از مشهورترین پرونده‌های گیوم در سال 1933 اتفاق افتاد، زمانی که ویولت نوزیر، دختر 18 ساله‌ای از خانواده‌ای متوسط، والدینش را با نوشیدنی‌هایی که با مقدار زیادی باربیتورات مخلوط شده بود مسموم کرد. پدر جان باخت، اما مادر موفق به زنده ماندن شد. اقدامات بعدی ویولت تنها گناه او را تأیید کرد، زیرا ابتدا پولی که از والدینش دزدیده بود خرج کرد و سپس تلاش کرد از کشور خارج شود. مدت کوتاهی پس از آن، ویولت اعتراف کامل ارائه داد که یک پرونده قتل عادی را به یک حادثه تبدیل کرد. بر اساس اعتراف اولیه ویولت (که او پس از آن اعترافات بیشتری کرد)، او این قتل را به منظور انتقام‌گیری پس از سال‌ها تجاوز توسط پدرش انجام داده بود.

نقش گیوم در پرونده نوزیر بلافاصله پس از پیدا شدن جسد ژان-باتیست نوزیر آغاز شد. در حالی که صحنه جرم را با سایر کارآگاهان بررسی می‌کرد، گیوم دریافت که ویولت یادداشت‌هایی را به نام دکتر درون جعل کرده بود. در این یادداشت‌ها، ویولت که خود به دلیل کم‌خونی تحت درمان بود، توصیه کرده بود که والدینش مقداری پودر نامشخص برای سلامتی‌شان مصرف کنند. البته ویولت بلافاصله فرصت را برای پرستاری از والدینش غنیمت شمرد و نقشه قتل عملی شد. طی محاکمه، به طور قطع ثابت شد که ویولت والدین خود را مسموم کرده و آن‌ها را رها کرده تا بمیرند تا بهانه‌ای برای خودش ایجاد کند. روابط جنسی ویولت که گیوم در تأیید آن کمک کرد و اتهامات او علیه پدرش، او را در میان بخش بزرگی از مطبوعات فرانسه منفور کرد، در حالی که برخی، مانند سوررئالیست‌ها، واقعاً جرم او را به عنوان بیان هم هنر و هم مقاومت در برابر آنچه که در نظرشان جامعه سرکوبگر فرانسه بود، می‌دیدند.

گیوم پیش و پس از تحقیقات پرونده نوزیر، در برخی از پروفایل‌ترین پرونده‌ها در تاریخ فرانسه مشارکت داشت. او در تحقیق در مورد جرایم قاتل زنجیره‌ای هانری لاندرو و همچنین دستکاری‌های مالی الکساندر استاویسکی دخیل بود. اصلاً امر استاویسکی، گیوم و مأمورانش را در برابر قدرتمندترین شخصیت‌های سیاسی فرانسه در سال‌های میان دو جنگ جهانی قرار داد.

3. ایگناتیوس پولاکی

ایگناتیوس پولاکی که به‌طور معمول به “پدینگتون پولاکی” مشهور بود، یک مهاجر مجارستانی بود که به یکی از اولین و محبوب‌ترین کارآگاه‌های خصوصی دوران ویکتوریایی انگلستان تبدیل شد. در سال 1881، پولاکی برای همیشه در یک ترانه برای نمایش گیلبرت و سالیوان به نام صبر ثبت شد. پیش از تبدیل شدن به بخشی از تاریخ تئاتر، پولاکی یک “دفتر پرس و جوی خصوصی” (پیش‌درآمد کنونی آژانس کارآگاهی خصوصی) را اداره می‌کرد و به دوستی با افرادی چون نویسنده چارلز دیکنز و جک ویچر، که خود یک کارآگاه مشهور بود، شناخته شده بود.

پولاکی در دهه‌های 1860 و 1870 به عنوان یک محقق درخشان شناخته شده بود. اغلب اوقات اسکاتلندیارد از او مشاوره می‌گرفت هرگاه پرونده‌ای مجرمان قاره‌ای را درگیر می‌کرد. توانایی پولاکی در صحبت به شش زبان، به همراه علاقه عمیق او به کارکرد ذهن مجرم، او را به یک کارآگاه توانا تبدیل کرده بود. پولاکی همچنین یک شخصیت ابهام‌آمیز بود، و در اوج شهرتش در دهه 1880، از کار کارآگاهی بازنشسته شد.

از میان تمام پرونده‌هایی که پولاکی بررسی کرد، مشهورترین آنها قتل سال 1860 خانه جاده‌ای بود که کانون توجه کتاب مشهور کیت سامراسکیل به نام “مظنون‌های آقای ویچر” است. اگرچه کتاب سامراسکیل بیشتر بر بازرس جک ویچر متمرکز است، ضمیمه آن ذکر می‌کند که پولاکی حداقل در یکی از بازجویی‌های رسمی حضور داشته است. علاوه بر این، در آن زمان گزارش شده بود که پولاکی در یک مهمان‌خانه در منطقه طی تحقیقات اقامت داشته و اغلب در خانه کنت حضور می‌یافته تا یادداشت‌برداری کند. چه می‌دانیم؟ شاید پولاکی اولین کسی بوده که دریافته فرانسیس “ساویل” کنت چهار ساله توسط کسی از درون خانواده به قتل رسیده است.

2. ویلیام ای. فربرن

بین دو جنگ جهانی، شانگهای چین یکی از خطرناک‌ترین شهرهای دنیا بود. شانگهای به بخش‌هایی تقسیم شده بود که چینی‌های بومی را از اروپایی‌ها جدا می‌کرد. شانگهای محل یک تجارت قاچاق پررونق و چندین محله سرخ که نه تنها زنان بلکه مواد مخدر و اسلحه نیز می‌فروختند، بود.

ویلیام ای. فربرن وارد شد. فربرن که در انگلستان به دنیا آمده بود، پس از خدمت در نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا به شانگهای مهاجرت کرد. مدت کوتاهی پس از پا گذاشتن بر خاک چین، فربرن به پلیس بخشداری شانگهای پیوست. فربرن به سرعت دریافت که گشت‌زنی در شانگهای به عنوان یک مأمور پیاده یا کارآگاه مخفی مانند خدمت در منطقه جنگی است، و به گفته خودش، او در حدود 600 موقعیت نبرد با مجرمان شانگهایی درگیر شده بود. به منظور مقابله با این بی‌قانونی، فربرن به عنوان رئیس پلیس بخشداری شانگهای از 1927 تا 1940، یکی از اولین تیم‌های واکنش سریع پلیس دنیا را سازماندهی کرد و همچنین دفندو، سیستم مبارزه نزدیک را توسعه داد که به افسران آموزش می‌داد چگونه ضربات چاقو و سایر حملات بالقوه کشنده را مسدود و منحرف کنند.

طی جنگ جهانی دوم، فربرن توسط سرویس اطلاعات مخفی بریتانیا استخدام شد و به زودی شروع به آموزش کماندوهای بریتانیایی به روش دفندو کرد. همچنین، فربرن به همراه اریک سایکس، چاقوی مبارزه فربرن-سایکس را توسعه دادند، یک خنجر که به سرعت توسط کماندوهای بریتانیایی و اعضای اس‌اس امریکا برای استفاده در جنگ جهانی دوم مورد استفاده قرار گرفت. علاوه بر داشتن لقب عالی “دنجروس دن”، گفته می‌شود فربرن الهام‌بخش شخصیت Q در رمان‌های جیمز باند ایان فلمینگ نیز بوده است.

1. ریموند سی. شیندلر

داستان زندگی اولیه ریموند سی. شیندلر نه هیجان‌انگیز بود و نه نشان‌دهنده زندگی بعدی او به عنوان یک کارآگاه مشهور. شیندلر که در شهر کوچک مکزیکو در شمال ایالت نیویورک به دنیا آمده بود، پس از تحصیل در دبیرستان در میلواکی، ویسکانسین، به عنوان یک عامل بیمه، فروشنده ماشین‌تحریر و طلاکاو در کالیفرنیا مشغول به کار شد.

پس از پاسخ به آگهی استخدامی به دنبال فارغ‌التحصیلان دانشگاهی علاقمند به انجام تحقیقات تاریخی، شیندلر در 25 سالگی خود را در کنار پلیس سانفرانسیسکو در تعقیب پرونده رشوه‌خواری شامل سیاستمداران رده بالا یافت. در حین اقامت در سانفرانسیسکو، شیندلر با عامل سرویس مخفی ویلیام جی. برنز آشنا شد و شاگرد کارآگاه مسن‌تر شد. تا دهه 1910، شیندلر رئیس آژانس کارآگاهی ملی شیندلر مستقر در نیویورک (همچنین به نام دفتر تحقیقات شیندلر شناخته می‌شد) بود و به عنوان یک کارآگاه خصوصی برجسته در سراسر کشور شناخته شده بود.

بخش زیادی از موفقیت شیندلر بر اساس استفاده او از آخرین فناوری‌های زمان خودش بود که یکی از آن‌ها دیکتوگراف بود. مدتی شیندلر حق استفاده انحصاری از دیکتوگراف داشت، نوعی دستگاه ضبط که او در چندین پرونده از آن استفاده کرد. مدت کوتاهی پس از مرگ او در سال 1959، نام شیندلر دیگر مترادف با بزرگی در زمینه کارآگاهی شده بود.

با این حال، شیندلر نتوانست یک پرونده را حل کند. در سال 1943، سِر هری اوکس، یک ثروتمند منزوی اهل مین که ثروتش را از کانادا به عنوان یک طلاکاو و مالک معدن به دست آورده بود، به قتل رسید. جسد اوکس کتک خورده در ویلای باهامایی‌اش پیدا شد. مجرمان سعی کرده بودند جسد اوکس را بسوزانند اما فقط موفق به سیاه کردن آن شده بودند. ویلای اوکس نیز از آتش‌سوزی کامل نجات یافت. شگفت‌آور است که علی‌رغم دخالت CID محلی و دوک ویندزر (که آن زمان فرماندار باهاما بود) قتل اوکس همچنان حل‌نشده باقی مانده است. در آن زمان، شیندلر برای تحقیق در این پرونده با دستمزد 300 دلار در روز به علاوه هزینه‌ها استخدام شد، اما حتی با این حقوق سخاوتمندانه نیز نتوانست این معمای زمان جنگ را حل کند.

ناتوانی شیندلر در حل قتل سِر هری اوکس به شهرت او لطمه‌ای نزد، و در سال 1952 شبکه تلویزیونی گودیر پلی‌هاوس فیلم تلویزیونی “ریموند شیندلر، پرونده یک” را با بازی راد استایگر جوان تولید کرد.